نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد


دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد

آنک تواضع کند نگذرد از حد خویش


یابد او هستی باقی بیرون ز حد

وا کن صندوق زر بر سر ایمان فشان


کآخر صندوق تو نیست یقین جز لحد

تو لحد خویش را پر کن از زر صدق


پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد

هر چه تو را غیر تو آن بدهد رد کنی


چون بدهی تو همان دانک شود بر تو رد

قلب میاور بدانک غره کنی مشتری


ترس ز ویل لکل جمع مالاوعد

آنک گشادی نمود نفس تو را تنگیست


گفت خدا نفس را بسته امش فی کبد